سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و رباعی ظهور

درود

«بسم‌ رب الشهداء و الصدیقین»

به دلمان برات شده که می‌آیی، می‌آیی و ریشه سالوس و رنگ و نفاق و کفر را می‌کنی، شادمانی را به مردمان غمگین پیشکش می‌کنی و درد را از رخساره‌های می‌زدایی.

به دلمان برات شده که چشم بر جاده داریم و آدینه‌ها هر بامدام نگاهمان به سوی حجاز است و دستان دعایمان باز...

می‌آیی، به دلمان برات شده..


تقدیر خزان خورده به پیشانی ما

ماییم و غم و شام پریشــــانی ما

یارب سببی، مهـدی ما را برسان

ابریســـــت هــوای دل بارانی ما


شنبه‌ای که گذشت بی انکه بدانم ابری در نگاهم ریخته بود و بهانه‌ای که به بارش وادارم می‌کرد و بیاد فرمایش امام علی(ع) افتادم که در حالت شادمانی و غمگینی به گورستان سری بزنید و چنین کردم.

نگاهی که در نگاه بی‌ادعایشان دوختم آرامتر شدم. در کنار بستر آسوده‌یشان که قدم زدم سبک شدم و ناگاه نگاهی به سمت تهران دوختم که در دود و دروغ در سیاهی غرق شده بود.

باز دردهایم شروع شد و قاب عکسی که لبخندش را نمی‌شد ترجمه کرد.

... و به اجبار باز در تهران فرو رفتم اما غمهایم کمتر شده بود.


چون دل شده زار و بی‌قرار شهدا

لب فاتــــحه می‌کنـــــــد نثار شهدا

آرام نمی‌شـــــــــوم ندانم چه کنم

باید بــــــروم ســــــــــــر مزار شهدا


همه جهانیان منتظر تو هستند و ما ایمان داریم که می آیی...


همچون دل بی‌قرار ابری آقا

دلتنگــــــی شام تار ابری آقا

آمــــــــاده دیدار تـوأم تا فردا

با چشـم در انتظـار ابری‌ آقا


شادمان باشیم و به شادی دیگران بیندیشیم.

بدرود




ارسال شده در توسط علی مظفر